جدول جو
جدول جو

معنی آب دزد - جستجوی لغت در جدول جو

آب دزد
(دُ)
منفذی بدرون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند، و گویند این زمین یا این کاریز آب دزد دارد
لغت نامه دهخدا
آب دزد
منفذی بدون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند: این زمین یااین کاریز آب دزد دارد، مجرای آب، ابر سحاب قطره دزد
فرهنگ لغت هوشیار
آب دزد
((دُ))
منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند، مجرای آب، ابر، سحاب، قطره دزد (واژه فرهنگستان)
تصویری از آب دزد
تصویر آب دزد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب دهن
تصویر آب دهن
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
دادن آب به کسی یا حیوانی، آبیاری کردن باغچه یا کشتزار، رویۀ فلزی را با آب فلز دیگر پوشاندن، زراندود یا سیم اندود کردن فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب داده
تصویر آب داده
تیزکرده مثلاً شمشیر آب داده، خنجر آب داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دَ)
نی یا چوبی کاواک که در درون آن چوب دیگر تعبیه کنند و از دهان آن آب افکنند. و عربی آن مضخه و ذرّاقه و زرّاقه و سرّاقه است. و به فارسی آب انداز نیز گویند، قسمی حشره چند زنبوری سرخ که در زیر خاک باشد و ریشه نبات خورد و آن را تباه کند و حوض و امثال آن را سوراخ کند، و در بعض ولایات آن را زمین سنبه گویند. پشیل، (اصطلاح طب) آلتی از شیشه که بر سر آن سوزنی مجوّف است و بدان در تن آدمی و جانوران دواهای مایع کنند. و این عمل را تزریق نامند
لغت نامه دهخدا
(شَ دُ)
دزدشب. (ناظم الاطباء). آنکه شبها دزدی کند برخلاف رهزنان و عیارپیشگان که روزها دزدی کنند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
فرهنگ لغت هوشیار
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گردکردن لبها غنچه وار: به لب دزدی دهان را غنچه گون کرد دهان غنچه را یکبار خون کرد. (محمد اکبر دولت آبادی آنند. لب)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آبرا بندکند، آنکه آب در ظرفی ریزد، آنکه ماست و پنیر و سر شیر و خامه سازد، آنکه درزهای ظروف فلزی را با موم مذاب یا قلعی سد کند، آنکه یخ گیرد، دستگاهی مجهز بدرهای متحرک که برای حرکت کشتیها بین دو نقطه رودخانه که هم ارتفاع نیستند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دزد
تصویر دل دزد
انکه دلها را برباید
فرهنگ لغت هوشیار
تلمبه کوچک قابل حمل که برای راندن آب یا مایعات بداخل آن بکار میرود، آلتی که بوسیله آن مایعات را در داخل بدن تزریق میکنند سرنگ، جانوری است از راسته راست بالان از رده حشرات از شاخه بند پائیان. گوشتخوار است و از کرمها و حشرات زیر خاک باغچه ها تغذیه کند پشیل زمین سنبه
فرهنگ لغت هوشیار
شربت قند، قسمی خربزه بکاشان که بسیار شیرین و لطیف است. شربت قند، نوعی خربزه شیرین. آب پانیذ آبلوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گند
تصویر آب گند
آب گندیده وباتلاق
فرهنگ لغت هوشیار
آب پاشیده مشروب، شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تلمبه ای شیشه ای که مایعات را بطرف خود کشدوجهت داخل کردن به بدن به کار میرود، حشره از تیره سیرسیرک ها، راسته راست بالان، که زمین را می کند و از ریشه گیاهان تغذیه می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب داغ
تصویر آب داغ
آب جوشیده که با قند یا شکر نوشند: یک استکان آب داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دوغ
تصویر آب دوغ
ماست با آب بسیار، گشاده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
آب دهان (بهمه معانی) یاآب دهن پس دادن، آب دهن بسیار خارج کردن بی اختیار آب دهن بیرون ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دیده
تصویر آب دیده
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
آب افشاندن بچیزی یا جائی آب پاشی کردن، فرو نشاندن آتش خشم تسکین دادن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
((بَ))
سّد، کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست می کند، کسی که ترک ظروف شکسته را می گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دادن
تصویر آب دادن
((دَ))
آبیاری کردن، فلزی را با فلز دیگر اندودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب داده
تصویر آب داده
((دِ))
آب پاشیده، مشروب، تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
((دَ))
آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند، وضو
به آب دست خرج دادن: کنایه از مایه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب قند
تصویر آب قند
((بِ قَ))
شربت قند، قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دوغ
تصویر آب دوغ
ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار، گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دزدک
تصویر آب دزدک
((دُ دَ))
سرنگ، جانوری است قهوه ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می کند و به ریشه گیاهان آسیب می رساند، خوراکش کرم ها و حشرات می باشد، بال های کوچکی هم دارد که می تواند کمی پرواز کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب بند
تصویر آب بند
سد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب قند
تصویر آب قند
آب پانیذ، آبلوچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم دزد
تصویر دم دزد
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره